درباره ما


به وبلاگ خودتون خوش آمدید من سعیده هستم متولد...بماند دیگه بچه جنوبم..بلوچستان منتظرنظرات خوب شما هستم.. نامردی نکنین ها باشه جیگرا؟ پیشنهادی دارین بگین درتوانم باشه کوتاهی نمیکنم ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$_____________________________$$ $$_________$$$$$$$$$$__________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$_________$$$$$$$$$$__________$$ $$_____________________________$$ $$_____________________________$$ $$______$$$$$_______$$$$$______$$ $$____$$$$$$$$$___$$$$$$$$$____$$ $$___$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$___$$ $$___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___$$ $$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$ $$______$$$$$$$$$$$$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$$$$$________$$ $$__________$$$$$$$$$__________$$ $$___________$$$$$$$___________$$ $$____________$$$$$____________$$ $$_____________$$$_____________$$ $$______________$______________$$ $$_____________________________$$ $$_____________________________$$ $$___$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$___$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$$_______$$$$$$_____$$ $$______$$$$$$_____$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$$$$$________$$ $$__________$$$$$$$$$__________$$ $$_____________________________$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _________✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ __________✿✿✿✿ __________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ __________✿✿✿✿ __________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ ______✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ __________✿✿✿✿ __________✿✿✿✿ _________✿✿✿✿ ________✿✿✿✿ _______✿✿✿✿ ______✿✿✿ ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you .I Love you ..I Love you ...I Love you ....I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love you ........I Love you ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you

پیوند روزانه

درهم برهم
عشق درونی یادروغی
حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
سفارش آنلاین قلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


❤عشــــــــــق دات کــــــــــــــــــام❤❤

یادش بخیر
موضوع: <-PostCategory->

یادش بخیر یه روزبادوستی رفته بودم بازار

دوستم گفت بیابریم ساندویچ بخریم من گشنمه

خلاصه رفتیم مغازه ساندویچی یه پسر علاف هم اونجا بود دوسم به فارسی رو به ساندویچی کرد گفت دوتا ساندویچ یکی همبرگری ویکی هم سوسیس بندری بده پسره گفت توکه بلوچی چرا فارسی صحبت میکنی اگه تو فارسی بلدی منم انگیلسی بلدم(جنبه نداره دیگه نمیذاره یکم کلاس بذاره) منم همچین خندم گرفته بود که نزدیک بود روده بار شم خلاصه رفتیم نشستیم روصندلی حالا هرچه مینشینیم میبینیم از ساندویچ ها خبری نیست تازه ساندویچیه میگه شما چیزی میخواین بگو بیچارهاون موقع داشته با تلفن صحبت میکرده اصلا نشنیده ...

یکم دیگه نشستیم که اون پسره ساندویچ ها رو آورد گفت دیگه چیزی لازم ندارین دوستم هم گفت دوتا نوشابه سیاه پسره باز خواست مزه پرونی کنه گفت سیاه یا مشکی خلاصه بعدش منم گفتم بهتره بریم ساندویچ ها رو خونه بخوریم

 

 

دوستم میخواست جایی ثبت نام کنه دوتاعکس کم داشت باهم رفتیم عکاسی به عکاسیه گفت از این کارت دوتا عکس دیگه کپی بگیر عکاسیه گفت از چهارتاکم تر نمیشه دوستم گفت باشه پس یکی بده

یه روز تو خوابگاه نشسسته بودیم وآهنگ گوش میکردیم که یهو ریس خوابگاه اومد همه بچه های اتاق ما گوشیاشون رو قایم کردن رئیس خوابگاه رفت اتاق کناری ما وبچه های اون اتاق رو جمع کرد ودر از داخل قفل کرد و کیف ووسایل همه بچه های اتاق کناری رو گشت وهر کس که وسایل آرایشی وگوشی داشت ازشون گرفت با خودش برد و گفتشون باید خانوادشون رو خبر کنن تا بیایند تکلیفشون رو روشن کنه ...اونا هم میخواستن که مارو لو بدن ولی ما تهدیدشون کردیم اونا هم ترسیدن چیزی نگفتن..

 

یه شب میخواستم بزنگم به دوستم زهراشماره اش باشماره یکی ازآژانس ها شبیه بود فقط برعکسش اون بود زنگ زده ام به آژانس میگم الو سلام زهرا اینجاست میگه کی گفتم زهرا یهو فکر کردم اشتباه زدم گفتم خونه آقای...؟ گفت نه اشتباه گرفتی اینجا آژانسه منم فوراقطع کردم(مااینیم چکارمیشه کرد)

 یه روز دختر دایی ام بهم اس دادگفت شماره مدرسه شما رو اس کن منم شماره رو اس کردم بعدم گوشی ام رو گذاشتم رفتم دنبال کاری وقتی برگشتم دیدم برام اس اومده نگاه کردم دیدم دختر دایی ام اس داده خاک توسرت این که شماره آژانسه منم ازخواهرم پرسیدم دوباره فرستادم(اتفاقا اینم همون آژانس بود ولی شماره ی دیگش)

یه روز باداداشم نشسته بودم که یهو صدای درروشنیدم رفتم درباز کردم یه خانم بود فکردم اومده گدایی

داداشم پرسید: کیه؟

منم گفتم :گداه پول خوردداری ؟

داداشم گفت :نه ندارم..

منم رفتم بهش گفتم: شرمنده پول نداریم مامانم خوابه!!

زنه خندیدوگفت:خاک توسرت منکه گدا نیستم اومدم دنبال لباسم داده بودم به مامانت تا باچرخ خیاطی بدوزه

منم خیلی ضایع شدم ها

زنگ ورزش بادبیرمون بسکتبال بازی میکردیم که یهو توپ خورد توسر دبیرمون بعدشم دبیرمون برخورد کرد بادیوار وقتی که بلند شد گفت:وای همتون رو دارم چهارتا چهارتا میبینم

یکی از بچه های کلاسمون که شوخ بود گفت:اشکال نداره ماهم شمارو چهارتامیبینیم

 

چندروزپیش که ازدانشگاه برگشتم چادربا جورابامو کشیدم بعدبا مانتو رفتم بیرون بعدش باخودم گفتم الان که حوصله دارم برم چادر مقنعه باجورابامو بشورم اومدم ببرمشون ولی هرچه  گشتم مقنعه رو پیدا نکردم بیخیال شدم رفتم فقط چادر باجورابامو بشورم که یهو مقنه ام که توسرم بود اومد جلوم ..!!!

باخودم گفتم :من دیگه کیم مقنعه توسرمه اون وقت برای پیداکردنش تمام اتاقو بهم ریختم 

ابتدایی بودم یک امتحانی داشتیم دوستم بجای اینکه ازم بپرسه وحشت رو چطورمینویسند ؟

پرسید حشمت رو چه جوری مینویسند؟

 

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

عاشقانه(1)
موضوع: <-PostCategory->

 دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم
بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :
که می خواهـیـم و نمی توانـیـم
که می توانـیــم و نمی گـذارنــد !
بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد
نه به خاطر خودت ،
و نه به خاطر من !
که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش
بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم

 

 

 

 

**********(علامت اختصاصی abas_m223)

تولدت مبارک=هپلپت ممالک,تفلتت مبالک و...

چندتا دوسم داری؟=شنتا دوشم دالی؟

فدات شم=فتات شم

ﺧﻮﺷﮕﻞ خوبی= ﺧﻮﺟﻞﺧﻮفی

ﺟﯿﮕﺮﺗﻮ ﺑﺨﻮﺭﻡ = ﺟﯿﮕﻠﺘﻮ ﺑﺨﻮﻟﻢ

ﻋﺸﻖ ﻣﻨﯽ = ﻋﺠﻖ ﻣﻨﯽ

ﻗﺮﺑﻮﻧﺖ ﺑﺮﻡ = ﻗﻠﺒﻮﻧﺖ ﺑﻠﻢ

ﭼﻄﻮﺭﯼ؟ = ﺗﻄﻮﻟﯽ؟شطول مطولی؟شطولی,

ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ = ﭼﯿﮑﺎﻝ ﻣﯽ چنی؟

ﺳﻼﻡ = ﺷﻼﻡ,سالوم,سالن,سیلام,سل,سیلوم و...

ﺩﺧﺘﺮ = ﺩﺧﻤﻞ,دخی و...

ﭘﺴﺮ = ﭘﺴﻤﻞ,پسل و...

ﻋﺰﯾﺰﻡ = ﻋﺠﯿﺠﻢ,ججیجم,عژیژم

ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ = ﺍﺻﻨشم ﻧِﯽ ﺧﻮﺍﻡ,باهات قهلم,نوموخوام شداتو بشنفم,

ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ = ﻧﯿﺪﻭﻧﻢ,قلبمو شیچوندی بلو و...

نمیخورم=نیخولم,میل ندالم و....

ﺩﻭﺳﺖ = ﺩﻭﮐﺲ,دوس,دوش و...

گفتم شاید بعضی از پسرا معنی این حرفا رو نفهمن وظیفم بود ترجمه کنم!!!!لازم می شه یه روزی

ای خدااااااااااااااااا خسته شدم تموم نمیشه!!!!

کپی پست بدون اسمم=کوفت,مرض,حروم

 

 

به چه میخندی تـــــــــو؟

به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی؟

به چه چیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ ــز؟

به شکست دل من یا پیروزی خویــــــــــــــــش؟

به چه میخنـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــدی؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد ؟

یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کـــــــــــــــــــــرد ؟

به دل سادهی من میخندی که دگرتا ابد نیز به فکر خود نیســــــــــــــــــت ؟

خنده دار است بخنـــ ــــــــــــد ...

 

 

 

خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،
آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ، آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند
مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم

میثاق های عشق….

برای امروز و فردا
عهد می بندم
نهایت شادی را به تو هدیه کنم.
عهد می بندم
نه در صداقت تو شک کنم و نه بی اعتماد ،
بلکه در حیات تو را با رشد و ژرفای بیشتری غنا بخشم.
عهد می بندم هرگز تلاش نکنم تا تو را تغییر دهم
بلکه تغییراتی را که خود میپذیری
بپذیرم.
و محبت تو را می پذیرم بی آنکه دغدغه فردا داشته باشم ،
چون می دانم
فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت.
daftareshghe.com
بیرون ، توفانهاست و ناشناخته ها ،
ما ، اما ، در کنار هم ، در امنیت
گرم آرمیده ایم.
من و او
نه فرصت ها می توانند عشق مرا تغییر دهند ،
و نه گذشت زمان می تواند آسیبی به آن برساند .
زمین با تمام هنرهایش ، شعر و موسیقی و ثروتش
چگونه تواند پهلو زند با عشقی که می یابیم ،
و از آن خود می سازیم.

daftareshghe.com
بگذار تا همیشه
حقیرترین غمها
یا ناچیزترین شادیهای خود را به هم بگوئیم…
این اعتماد ها
این همدلی با شکوه
هر دو حق و وظیفه عشق اند.
daftareshghe.com
در دنیا هیچ چیز شگفت انگیز از احساس سهیم کردن
دیگران نیست ،
و هیچ شادیی نمی تواند با گرمای حاصل از عشق ورزیدن
برابری کند.
daftareshghe.com
عشق چیره نمی شود ،
عشق می پرورد
عشق توان دارد
که در یک لحظه آن کند
که رنج به سختی می تواند در یک عمر فراهم آورد .
از این که در کنارم هستی ، بسیار شادمانم.
بودنت یاریم می کند که در یابم ،
جهان تا کجا زیباست.

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد.
اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.
هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون…
بعد از یک ماه پسرک مرد…
وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادرپسرک گفت که او مرده
و اون رو به اتاق پسر برد…
دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده…
دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…
میدونی چرا گریه میکرد؟
چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

 

من با تـو قسمـت میکنم تنهاییم را
مجموعه ی آشفــته ی شـیداییم را
پر میکشد تا بیکرانهـا این دل من
آرام کن این مرغـــک صحـراییم را
آییـنه ام آییـنه ی چشمـان ســبزت
تکثیر کن با چشــم خود زیباییم را
دستم بگیر ای آشـنا تا با حضورت
پیـــــدا کنم دنیــای ناپـیــــــداییم را
در کوله بارم جـزغم تنهـاییم نیست
پس با توقسمـت میکنم تنهـاییم را

lamseshaerane

تمام احساس من خلاصه ایست
از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد
راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد
و در احساس تو جاری میشود …

 

و این دلتنگی ها ، آخر خط همه دلواپسی ها، رسیدن به آنچه برای رسیدنش لحظه ها را میگذرانیدم و خاطره ها بر زندگی مان نقش میبندد به امید آن روزی که عشقمان نقش بر آب نشود!
کاش میشد از همان آغاز مال هم بودیم ، نه اینکه نیمی از عمرمان گذشته باشد و همدیگر را پیدا کرده باشیم!
این تویی عشق بی همتای من ، لحظه به لحظه با تو ، تویی نفسهای من
کاش همیشه رنگ عشق در تصویر زندگی مان پر رنگ باشد ، نه اینکه بی وفایی بیاید و لطافت عشقمان را خدشه دار کند !
کاش همیشه دلت مثل دلم بود ، همیشه بی قرار و منتظرت بود …
و این تویی عشق جاودانه من ، لحظه به لحظه لمس شاعرانه من …
تمام احساس من خلاصه ایست از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد ، راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد و در احساس تو جاری میشود …
و این شور عشق آخر خط همه ی دلتنگی هاست ، که رسیده ایم به جایی که نقطه آرامش است ، رسیده ایم به جایی که تنها خواسته ی ما همان آرامش است …
هر جا میروم عطر تو پیچیده در آنجا ، و مست دیدار با چشمان ناز تو میشوم ، من در آن لحظه یک دیوانه میشوم!
گاهی فکر میکنم لایق تو نیستم ، و میدانم ارزش تو بالاتر از این است که احساسم را به پای تو بریزم
و این وابستگی ها ، آخر خط همه خستگی ها رسیدن به آغوش هم است ، و این ما هستیم که راز عشق را برای هم زمزمه میکنیم ، آنگاه که همدیگر را در آغوش هم میفشاریم…

شکایت از چشمانم

 

چشمانم چه گناهی کرده اند که باید این همه اشک بریزند …
دستهایم چه گناهی کرده اند که باید این همه از سردی نا توان باشند…
پاهایم چرا باید این همه خسته و نا توان باشند…
چهره ام چرا باید این همه پریشان و غم زده باشد…
قلبم چرا باید شکسته و پر از شور و التهاب باشد…
دلم چه گناهی کرده است که باید در قفس دلی دیگر اسیر باشد…
احساسات پاک من چه گناهی کرده اند که باید اینک دروغین و پر از ریا باشند…
زندگی ام چرا باید این همه پر از اضطراب و ترس و نا امیدی باشد….
من چرا باید در این راه سخت و دشوار و پر از مانع قرار بگیرم و راهی برای بازگشت نداشته باشم…
گناه من چه بوده است ای خدا؟… چرا باید تاوان این همه سختی و غم و غصه را بدهم؟…
آری گناه من عاشق شدن است …
چشمانم نگاه به چشمی دیگر انداختند و عاشق شدند و دائم برای عشق اشک ریختند ، دستهایم دست عشق را گرفتند و عاشق شدند و از شور و التهاب سرد شدند ، پاهایم به سوی دیار عشق در حرکت بودند و عاشق شدند و به خاطر این راه دشوار عاشقی خسته و نا توان شدند ، چهره ام رنگ عشق را دید و عاشق شد و پریشان از عشق سفر کرده و غم زده از عشق پر درد !
قلبم شکسته شد به خاطر عشق ، چون عشق پریشان بود ، دلم در قفس عاشقی اسیر شد چون عاشق شد …
احساست من بی هوده برای عشق خوانده و نوشته و ابراز شد و دروغین از آب در آمد … زندگی ام نابود شد ، زندگی ام پر از درد شد ، چون زندگی ام رنگ عشق را دید و عاشق تر شد …
آری ، تمام این دردها ، غم ها و غصه ها به خاطر گناهی بود که در یک نگاه و در یک لحظه چشمانم مرتکب شدند …
پشیمانم از اینکه دستهایم را به سوی خداوند بردم و از او خواستم که عشقی مقدس را به من هدیه کند…
پشیمانم از اینکه چشمانم در چشمان عشق طلسم شده اند …
پشیمانم از اینکه دلم را به دلی هدیه دادم که دلم در آن دل اسیر شد …
پشیمانم از اینکه دستهای گرم و پر توانم را در دستان عشق گذاشتم و دستهایم سرد و ناتوان شد…
پشیمانم از اینکه تمام زندگی و امیدم را در صندوقچه قلب عشقم گذاشتم و کلیدش را به دست روزگار سپردم …
خدایا این گناه مرا ببخش ، مرا از این عذاب عاشقی نجات بده ، و مرا به همان دوران تنهایی بازگردان …
میخواهم همان مرد تنها وغریبه باشم ، میخواهم همان مردی باشم که برای خود رویاها و آرزوهایی داشت ، میخواهم همان مرد تنها و بی کس باشم…
می خواهم همان قلبی داشته باشم که پاک و بی ریا و ساده باشد …
خدایا مقصر تویی من از تو و چشمانم شاکی هستم ! ، اینک که مرا در این زندان عاشقی اسیر کرده ای ،و راهی برای بازگشت به گذشته برایم نگذاشته ای ، و مرا عاشق کردی و در قلب معشوقم طلسم کرده ای لااقل بیا و با ما باش ، بیا و این زندگی را برایم عذاب نکن ، بیا و مرا به عشقم برسان و ما را به سوی دنیای خوشبختی ها روانه کن ، بیا و ما را مثل دو کبوتر عاشق در این آسمان آبی ات رها کن … خدایا تو که مهربانی تو که بخشنده ای پس مهربانی و بخشندگی ات را به ما نشان بده ، خدایا تو مرا در این سیلاب عشق رها کرده ای پس بیا و به من کمک کن که در این سیلاب عشق فرو نروم . به پاهایم قدرت بده تا از این سیلاب به راحتی عبور کند ، به دستهایم قدرت بده تا محکم و با قدرت دستان عشق را بگیرم تا آن را به سلامت و موفقیت از این سیلاب عبور دهم و او را به خودم برسانم…
خدایا به من اراده بده که عشق را رها نکنم و با توکل به تو به هر آنچه که میخواهم برسم…
خدایا اینک که تو مرا در این سیلاب عاشقی رها کرده ای به قلبم نیروی عشق و دوست داشتن عطا کن تا با احساس پاک و بی ریا و عاشقانه بتوانم با عشق زندگی کنم و او را از تمام وجودم دوست داشته باشم …
خدایا تو را به آن عظمت و بزرگی ات قسم میدهم که به ما کمک کنی ، تو که ما را در این سیلاب عاشقی رها کرده ای لااقل هوای ما را داشته باشی…
خدایا اگر نمیخوای کمک کنی ، اگر میخواهی ما را به حال خود رها کنی ، مرا از این سیلاب و این زندان عاشقی نجات بده تا بیشتر از این عذاب این زندان پوچ نشوم … مرا از عشق جدا کن و مرا همان مرد غریبه و تنها و بی ریا کن …!!!!
خدایا مقصر تویی و چشمانم ، اینک که خودت مرا در این دنیای عاشقی رها کرده ای پس تا آخر راه با من باش!
خدایا من از تو شکایت دارم که این چشمان را به من دادی! ، اینک که نمیتوانم از تو که اختیار تمام دنیا در دستانت میباشد ، به تو که ما را آفریده ای ، به تو که تنها امید مایی ، به تو که کبیر و مهربانی به کسی شکایت کنم ،پس تنها راه این است که در خاکت سجده کنم ، و التماس کنم تو را که به ما کمک کنی ، من شاکی ام از این دنیای عاشقی واز چشمانم ، شکایتم را به چه کسی بگویم ؟ پس مجبورم که در مقابل تو که قاضی دنیایی از چشمانم شکایت کنم !!!
خدایا ، یا به من کمک کن تا به تنها آرزویم که رسیدن به عشقم میباشد برسم و یا اینکه چشمانم را برای همیشه از من بگیر تا عاشق کسی دیگر نشود!
من اعتراف می کنم که چشمانم گناهکارند !
آهای چشمهای گریان من تو نیز اعتراف کن که گناهکاری

!

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

دلتنگی های من
موضوع: <-PostCategory->

 

 

 

 

اه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها

وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم

منِ بیــــچاره مـــدت هـــاست کــــسی را مخـــــاطبِ

شعـرهایم کــــرده ام
کـــه خــــــیلی وقت است غــــــایب اســـــت !
گاهی آنچنان مزخرف میشوم که برای دیگران
قابل درک نیستم !
حتی عزیزترین کسم را از خودم میرانم !

 

باور کن نه درگیر تو شده ام

نه نیازی دارم به تو...

و نه حسی به تو...

اصلا میخواهم همه چیز را برگردانم به روز اولش....

تو یک دوست معمولی شوی

و من.........نه!!!

ممکن است دوباره عاشقت شوم لعنتی

در پهن دشت حیات زندگی وعشق ،زندگی وتنفر همه یک رنگند
و در خرابستان عدم بی رنگند
و تو خود خواهی دانست که بی رنگی ، جلوه زیبای رنگینی است
وزندگی زیباست اگر یک رنگ است
عشق و تنفر زشتیست اگر بی رنگ است
وزشت وزیبا همه بی رنگند
و در خرابستان عدم یک رنگند
که چشم در پی دیدن رنگ است
در زیبایی هر رنگی همان یک رنگ
ودر زشتی هر یک رنگ چندین رنگ

وقتی خاطره های ادم زیاد میشه دیوار اتقش پر عکس میشه

اما هیشه دلت واسه اونی تنگ میشه که نمیتونی عکسشو به دیوار بزنی....

 

 

 

يكي خشم زمستان را بگيرد

يكي شلاق طوفان را بگيرد

مبادا بر زمين افتد دوباره

يكي دستان باران را بگيرد..!

 

 

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

شعر
موضوع: <-PostCategory->

گله می‌كرد ز مجنون لیلی - كه شده رابطه‌مان ایمیلی
حیف از آن رابطه‌ی انسانی - كه چنین شد كه خودت می‌دانی

عشق وقتی بشود دات‌كامی - حاصلش نیست به جز ناكامی
نازنین خورده مگر گرگ تو را - برده یا دات‌نت و دات‌ارگ تو را

بهرت ای ‌میل زدم پیشترك - جای سابجكت نوشتم : به درك
به درك گر دل من غمگین است - به درك گر غم سنگین است

به درك رابطه گر خورده ترك - قطع آن هم به جهنم به درك
آنقدر دلخورم از این ایمیلم - كه به این رابطه هم بی ‌میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول كن - همه را جای OK
كنسل كن
OFF
كن كامپیوتر را جانم - یار من باشد و ببین منON
ام

اگرت حرفی و پیغامی هست - روی كاغذ بنویس با دست
نامه یك حالت دیگر دارد - خط تو لطف مكرر دارد

خسته از Font
و زFormat
شده‌ام - دلخور از گردالی @ (ات) شده‌ام

كرد ریپلای به لیلی مجنون - كه دلم هست از این سابجكت خون
باشه فردا تلفن خواهم كرد - هر چه گفتی كه بكن خواهم كرد

زودتر پیش تو خواهم آمد - هی مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزم لیلی - دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه‌ای پست نمودم بهرت - به امیدی كه سرآید قهرت...
اینم از نامه لیلی به مجنون

 

 

آراسته نگردد
اگر عشق در دل دریای تو ناری نگردد
عروس آراسته اما مویِ وی ماری نگردد
نکوکردن زپُرکردن بود درمجلس مردان میدان
بدان هرگز که یک روزه خروس لاری نگردد
ازازل تا به ابد بافته شده شعر وشعور
عقل و اندیشه در آدم خود بخود جاری نگردد
گرچه تور زندگی را ظلم ظالم پاره کرده
آنکه بارش خام گره زد بار وی باری نگردد
تا دل دلپاره تو در سَمایی آتشین است
گرنسوزدعارفانه غار وی غاری نگردد
تا برای لیلی اش دیوانه مجنونی نیابی
انتقام اش گر نگیری غمزه غمخواری نگردد
هم نشین مجلس راز محرم اسرار شود
رهگذر یابد دمی دل اما دلداری نگردد
لعل لب های لطیف و صورت سرصاف وصیقل
بی نصیب از بوسه گردد گر تو را کاری نگردد
آتش آن آرزوها خاک و خاکستر شده
گرچه سیدمُرده مرگش چهل وچهاری هم نگردد
شی مرید شیدای هانی گر نیابی هانُل اش را
عاقبت عبدالسلام هم صاحب یاری نگردد

چا شرابا که حیات جاودانی إنت به وَر

بُن مال لذت جوانی إنت به وَر



سوچیت غمءَ چو آسءَ لیکن

ساچوک چو آپ زندگانی إنت به وَر

یعنی:

زان می که حیات جاودانی است بخور

سرمایه لذت جوانی است بخور



سوزنده چو آتش است لیکن غم را

سازنده چو آب زندگانی است بخور


او منی گوھـــــــــار، او منی گوھـــــــــــار

چمّـــــــــان وتی پچ کن بچــــــــــــــــــــــار

بشکن وتــــــــی براتــــۓ تــــــــــــــــــوار

نیست انت منــــــا بازیـــــــں قــــــــــــــرار

او منی گوھـــــــــار، او منی گوھـــــــــــار

پــــــر چا تو ھستۓ بـــــے تــــــــــــــــوار

بیا منی گوھـــــــار، بؤشت مــئ کنــــــــار

جــــــاہ تئی نہ انت بس مــــــــــــــاں دوار

او منی گوھـــــــــار، او منی گوھـــــــــــار

در بـــــــؤ چہ اے لونجیـــــں تھـــــــــــــار

دیـــــما وتی دستـــــــــان شھــــــــــــــــــار

حقـــــــــــان وتی پجّــــــــاہ بیـــــــــــــــــار

او منی گوھـــــــــار، او منی گوھـــــــــــار

پــــــــــر چا گریـــــــــــــــــــوۓ زار و زار

تــــــــئ دل، من زانان نیست تـــــــــــــلار

بلۓ اے بوت نہ کنت انت تـــئ ســــــــزار*

من الــّماں او منـــــی گوھــــــــــــــــــــــار

دگنیــــــــــا نہ بیت انت یک قــــــــــــــــرار

بلّ بازیــــــــن وتی لـــج و میــــــــــــــــــار

بیـــــــا بؤشت گؤں مــــــردان یک کتـــــار



او منی گوھـــــــــار، او منی گوھــــــــــــار

بیــــــــــا کہ کنیــــــن گوں ھـــــم قـــــــرار

پــاد آ ! کنیـــــن سلّ رسمـــے گـــــــــــــار

پــچ کنیـــــن راھے پہ آ نوکیــــــں دیــــــار

او وارک * منـــــی، او منی گوھـــــــــــــار

شستـــــــــــون ۓ تــواراں گـــوش بــــــدار

استــــــــون جنت انت یک قــــــــــــــــــــرار

تــــــــاں کـــــــــد بنندیــــــن انتظـــــــــــــار؟

 

به عشق تو می نویسم تا بخوانی و این قلب عاشق مرا باور کنی
گرچه می سوزم از این آتش به جان
خدایا کفر نمی گویم ، پریشانم ، چه می خواهی تو از جانم مرا بی آنکه خود خواهم ، اسیر
آتش عشق چه گرمایی دارد این آتش عشق تو ، قلب مرا می سوزاند
چه لذتی دارد سوختن در آتش عشق تو ، مرا عاشقتر می کند
چه زیباست خاکستر شدن از گرمای عشق تو و چه نورانی است شعله های آتش این قلب سرخ تو
بسوزان مرا ، آنقدر با شعله هایت مرا بسوزان تا خاکستر شوم هر ذره از شعله های آتش عشقت برایم شیرین است ، زیرا از ذره ذره آن محبت و عشق می بارد
می سوزم در این آتش عشقت ، می سازم با این لحظه ها و می نازم به این پاکی و صداقتت
افتخار میکنم به تو ، به این قلب آتشین تو و به این رنگ زیبای شعله های سوزناک و پر از مهرت
به شمع خاموش دلم گرمای عشق دادی تا روشن شود و صحنه دلم را نورانی کند
فصل سرد احساسم را با گرمای عشقت تبدیل به مرداد داغ عاشقی کردی
چه آتش فروزانی دارد این عشق تو ، و چه گرمایی دارد این احساس پر از مهر تو
بسوزان مرا ، بسوزان تا مثل شمع آب شوم ، مثل پروانه بسوزم و مثل یک عاشق دلسوخته مجنون شوم
می سوزم در عشقت و عاشقتر میشوم ای یار من
 
بسوزد خانه ی لیلی و مجنون که رسم عاشقی در عالم انداخت
اگر لیلی به مجنون داده میشد دل هیچ عاشقی رسوا نمی شد

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!
 
الان کنان بار غمانا که برت ای غمان شمن امانا
منا حسرت بسی دوستان دلا انت که دنیا پرچیا چو بی وفا انت
ترجمه :

امشب غمهای خود را از دل بیرون می کنم - که این غمها صبر و ارامش مرا از من گرفته
ای دوستان!من در دل حسرتهای زیادی دارم - که چرا دنیا اینگونه بی وفاست؟!
******

کجا انت همدلیء هم زبانی شه مردیء به بیتی یک نشانی

عجب رسم بدی کپت به میانا مروت همسفر بوگون زمانا
ترجمه :
همدل و هم زبان من کجاست - که از مردانگی یک نشان داشته باشد
روزگار عجب رسم بدی دارد! - جوانمردی با زمانه همسفر شده است
 

انسانﮯ ما پُسّـگین / / ما فرزند انسان هستیم
اندیش ﮯ کُوشءَ رُستگین // در دامن اندیشه رشد کرده ایم
آجویی عهدان بَستگین // با عدالت و آزادی پیمان بسته ایم
زلمانی سات ءَ سِستگین // ریسمان ظلم را پاره کرده ایم
دیرءَ نه بیت تَربیت تلار // بزودی تلار(زمین سفت و سخت)را آبیاری و میکاریم
دپ پچ بِکنت پَلّین پلار // حصارهای زمینهای لم یزرع باز می شوند
آسربه بیت وهدین ودار // آرزوهای دیرین به پایان می رسد
سربیت جهانا مئی سُوار// پیک سوار صلح ما به سراسر جهان می رسد
بیرانی بوپان شُشتگین // از انتقام دست شسته و رها کردیم
بندانی لوپان پروشتگین// حلقه هاو زنجیر زندان را شکسته ایم
جنگانی چُوپان هِشتگین // جنگ و خشونت را رها کرده
بانداتی سُوبان نِشتگین // در آرزوی موفقیتهای فردا نشسته ایم
چالاک بلوچانی لوار // ای لوار(بادموسمی بلوچستان )پیغام صلح و دوستی قوم بلوچ را سریع برسان
سرکن جهانا مئی توار // و صدای صلح ،عدالت و دوستی ما را به جهانیان برسان
سُهل ءُ صلاح مئی کِردوکار // صلح و دوستی کردار ما
دنیا دراهین مئی دوار // سراسر دنیا سرای ما
 
زنـدگ کـنـیت نـام و نـشان
دل گؤش کـَنیت بیل و یلان
ورنا و نـؤک ورنا دلان
مرد و جن و پیـر و جوان
سـر جـم شمۓ نـامـا گران
خاص نوک بروتین برادران
 
 
نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

عکس متحرک دختر
موضوع: <-PostCategory->

 

قلبانیمیشن دخترونهقلب

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

 

 

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

محض تنوع
موضوع: <-PostCategory->

 

 

فـكـر مـي كـنـي بـچـگـيـت شـبـيـه چـه عـددي بـودي؟


از 1 تا 15 يكيو انتخاب كن ؛


بعدش برو ادامه مطلب

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

عاشقانه
موضوع: <-PostCategory->

 

 

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد


بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

 جملات عاشقانه, متن های زیبا

 

دلتنگی چه حس بدی است....

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!

 

 

دلم تنگ است برای کسی که نمداند...

نمیداند که بی او دشت جنون میرود دلم...

می دانم که اگر نزدیکش شوم دور خواهد شد...

پس بذار که نداند بی او تنهایم...

دورمیمانم که نزدیک بماند..

 

اینجازن که باشی

مهریه ات آب هم که باشد

قاضیجیره بندیش میکند آنچه نقداست فقط جان توست که قسط بندی نمی شود.

 

کارمان به جایی رسیده که طوری باید دلتنگ شویم که به کسی برنخورد...

کلاغ جان قصه من به رسید...

سوارشو

تورا هم تاخانه ات میرسانم.

 

مهربانیت را به دستی ببخش که میدانی با او خواهی ماند...

وگرنه حسرتی میگذاری به قلبی که دوستت دارد.

 

 

10844863796388242873 عكس 19

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

بازباران
موضوع: <-PostCategory->

 باز باران با ترانه


میخورد بر بام خانه


خانه ام کو خانه ات کو ؟


آن دل دیوانه ات کو ؟


روزهای کودکی کو ؟


فصل خوب سادگی کو ؟


یادت آید روز باران ؟


گردش آن روز دیرین ؟


پس چ شد دیگر کجا رفت ؟


خاطرات خوب و رنگین ؟


در پس آن کوی بن بست


در دل تو آرزو هست ؟


کودک خوشحال دیروز ..


غرق در غم های امروز...


یاد باران رفته از یاد


آرزوها رفته بر باد...


باز باران باز باران


میخورد بر بام خانه


بی ترانه


بی بهانه


شایدم گم کرده خانه...

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

شکایت مرد
موضوع: <-PostCategory->

یه روز یه مردنزد خدا شکایت میکنه که چرا زن ها آسوده خاطرن و همش تو خونه هستند راحتند وکاری نمیکنن ..

روز بعد که از خواب بیدار میشه میبینه که زنه...

لباس های همسرو بچه هارو آماده میکنه همسرش میره سرکار اونم بچه هارو به مدرسه میبره وبرمیگرده خونه وشروع به کارای خونه میکنه لباس های کثیف رو جمع میکنه میشوره اتاق ها رو هم جارو میکنه آشپزخونه رو جمع میکنه ظرفارو میشوره خلاصه بعد از کلی کار وگردوگیری میبینه ظهرشده غذا درست میکنه ومیره دنبال بچه ها بچه هارومیاره لبس هاشون رو عوض میکنه بعد بهشون غذا میده غذارو که خوردن دوباره میره آشپزخونه روجمع میکنه وظرفارو میشوره خلاصه یه استراحت کوتاهی میکنه میبینه شب شده دوباره شروع به پختن شام میکنه همسرش میاد شام میخورنند بچه هارو میخوابند ..بعداز کلی کار وخستگی به عشق بازی با همسرش میپردازد صبح که ازخواب بیدارمیشه میگه خدایا غلط کردم میخواهم برگردم به چند روز قبل .

خدامیگه: باشه ولی باید9 ماه صبرکنی چون تودیشب باردارشدی..  

 

عکس های فانتزی از چهره, عکس فانتزی جدید, www.jazzaab.ir

عکسهای غمگین از لحظات تنهایی, عکس های غمگین عاشقانه www.jazzaab.ir

عکسهای غمگین از لحظات تنهایی, عکس های غمگین عاشقانه www.jazzaab.ir

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

عشق واقعی
موضوع: <-PostCategory->

دختری به کوروش کبیرگفت:من عاشقت شدم

کوروش گفت:لیاقت تو برادرم است که ازمن خوشگل تر و زیباتره و پشت سرشما ایستاده.

دخترک برگشت ولی کسی نبود

کوروش گفت:اگه عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی..

روزی دختر وپسرعاشقی کنارساحل باهم نشسته بودن

پسره گفت:بیاباهم آرزوکنیم بعدش چشماشو بست وگفت ای کاش تاآخردنیا عاشق هم بمونیم بعدرو به دختره کردو گفت توهم آرزوتو بکن..

دختره بابی میلی آرزو کرد وگفت کی این دنیا تموم میشه...

وقتی چشماشوبازکردفقط حباب روی آب دریارو دید ودیگه پسره کنارش نبود..

 

 

خُـدایْا زیْرِ قـُولـَتـْ زَدیـْـ؟؟؟؟؟؟؟

گُـفـْتـیـْ حـَقـِ اِنـتِـخـابـْ دارَِمـْ

پـَسـْ چـِرا اِنـتـِخـابَـمـْ

دَر آغـوشـِ دیـگـَریـسـتـْ....!!!!!!

 

 

 

کلاغ .........پَــــــــــــــــــــــــر

گنجشک ... پَــــــــــــــــــــــر

پرستو ... پَــــــــــــــــــــــــــــــر

لبخند میزنم و به خودم میگم: دختر، باید یاد بگیری

بعضی آدمها ... پَــــــــــــــــــــــــــــــر

یادو خاطراتشونم.......پَـــــــــــــــــــــــــــر

 

حكايت رفاقت من با تو ، حكايت " قهوه" ايست

كه امروز به ياد تو تلخ تلخ نوشيدم.

كه با هر جرعه بسيار انديشيدم ،

كه اين طعم را دوست دارم يا نه ؟!

و آنقدر گير كردم بين دوست داشتن يا نداشتن

كه انتظار تمام شدنش را نداشتم!

و تمام كه شد فهميدم باز هم قهوه مي خواهم !

حتي تلخ تلخ!!!!

 

دانشجویی به استادش گفت :

 


استاد ! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم !
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم …
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !

 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست."
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست ."
گنجشک گفت: " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند .
خدا گفت: " ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. "

 

گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: " و چه بسیار بلا ها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی . "
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد

 

 

 

_____****__________**** _______
___***____***____***__ *** ____
__***________****_______***____
_***__________**_________***___
_***_____________________***___
_***_____________ _______***___
__***___________________***____
___***_________________***_____
____***_____LOVE_____***______
______***___________***________
________***_______***__________
__________***___***____________
____________*****______________
_____________***_______________


 

از دست دادمت ، به راحتی یک نفس ، به آسانی یک پلک ، سخت ست ؛ ولی انگار باید بگویم خداحافظ .ای تمام آن چه دارای ام بودی در این روزگار سخت ، خداحافظ . برایت زیباترین روزها و بی دغدغه ترین لحظات را آرزومندم . امیدوارم لیاقتت را داشته باشد آن که اکنون دستان گرم تو را در دست دارد . خداحافظ ای خاطره ی ماندگار و سنگی در ذهن مشوش و یخی من . دلم نمی آید تمام کنم ، ولی مگر می شود تا آخر دنیا نوشت و گفت ، وقتی خوانده نمی شوی و شنیده نمی گردی / خدا حافظ تمام خاطره های قشنگ روزهای ساده گی

 

 

 

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|

گوش هایی که نشنید
موضوع: <-PostCategory->

بعدازگرفتن دیپلم به دنبال کار گشتم .رشته تحصیلی ام کامپیوتربود ودوست داشتم ازطریق درسم وارد دنیای کار بشم از آن طرف یکی ازدوستان خانوادگیمان به یک شرکت خصوصی معرفی بعدازگزینش پذیرفته  شدم پدرم سالها پیش دراثرسکته قلبی فوت شده بود ومن وخواهرم ومادرم بعداز پدرم به تهران امدیم وزندگیمون در تنهایی ودوراز فامیل شروع کردیم مادرم زن پرقدرتی وبادرایتی بود که باارثی که از پدربزرگم بهش رسیده بودیک اموزشگاه نقاشی دایرکرد مادرم نویسنده ونقاش بودودرعین قدرت وپراز احساس وباصورتی آرام همیشه موجب ایجاد آرامش برای من وفرناز بودهرچند وقت یه بار مادرم گالری نقاشی برپامیکرد ونقاشیاش را به نمایش میگذاشت وعلاوه بر مردم وبرخی از اساتید آشنا هم به بازید از گالری میامد آقای موسوی مثل یک پدر مهربان سالها درکنارخانواده ما بود اویکی از استادان نقاشی بود واو یک پسر داشت که تقربیا سه سال از من بزرگتر بود من احاس میکردم که او مثل برادرم میماند ولی همیشه خانم موسوی به مادرم میگفت که دوست دارم یک عروس مثل من قسمتش بشه مادرم میخنید ومیگفت انشالا خداوند آرزوتون رو براورده کنه من به درس خوندن علاقه داشتم انگار از تلاش وکوشش برای تحصیل هیچ وقت خسته نمشدم پسر آقای موسوی تدریس وآموزش دوروس مختلف مربوط به کامپیوتر انجام میداد به خاطر همین هفته ای یه روز به خونشون میرفتم تا صحفه بندی رو به صورت حرفه ای یاد بگیرم محمد به خوبی آموزش میداد حتی از کلاس آموزش هم بهتر البته این درصورتی بود که اکرم خانم مدام به هر بهانه ای مثل اوردن چای یاشیرداغ وارد اتاق نشه ورشته کلام رو پاره نکنه وقتی که محمد به اکرم خانم میگفت مادرجان الان وقت یادگیری ودرسه بذار تمام بشه شما النازو ببرید توی آشپزخانه هرچه که دوست دارد بهش بدید تابخوره اکرم خانم میگفت محمد جان مگرمدرسه رفتید زنگ  تفریح نداشتید خوب اینم مثل زنگ تفریح میماند که باید یک نوشیدنی یا کیک بخورن تا ذهنشون ازاد باشد و بتواند چیزی یاد بگیرد اخرش من ومحمد تسلیم میشدیم وچای میخوردیم چون واقعا نمی توانستیم از پس زبان اکرم خانم بربیایم توی خونه ما هرکسی شغل وسرگرمی داشت فرناز به آشپزی وشیرینی پختن علاقه داشت و ب کلاس اموزشی رفته بود وحسابی استاد شده بود هروقت من ومامانم از سرکاربرمیگشتیم  فرناز بایک غذای جدید منتظر ما بود منم سرب سرش میذاشتم و ب مادرم میگفتم اینجا که خونه نیست یک آزمایشگاه اشپزی است ما هم مجبوریم از دست پخت فرناز خانم بخوریم فرناز هم عصبانی میشد و میگفت کسی که نامه فدایت شوم برای سرکا رخانم نفرستاده مهم مامانه که دست پخت منو دوست داره فرداکه رفتی خونه شوهر بلد نبودی یک غذا بپزی اونوقت باالتماس میایی سراغ من ومیگی فرناز جون خواهش میکنم  اشپزی یلدم بده وقتی که مامان میدید کار دعوای من وفرناز بالا گرفته با گفتن دخترا این کارا در شان شما نیست من و فرناز رو ساکت می کرد

روز ها به شرکت می رفتم و وقتی بر میگشتم خانه خیلی خستا بودم اکثر شبها شام نمی خوردم فقط به اتاق می رفتم که بخوابم بعضی وقتها فرناز دلش به حال من می سوخت و برای فردا که می خواستم بروم شرکت ببرایم نهار درست می کرد می گفت اگه اینجوری پیش بروی به زودی می میری حق با فرناز ولی به قدرم کارم زیاد بود که خستگی اجازه هیچ کار دیگه ای بجز خوابیذن به من نمی داد یک روز عصر وقتی از محل کارم برگشتم به خانه مادرم گفت که منیر خانم اجازه خواسته که برای پسر علی بیاد خواستگاری منتظر جواب من هستند

الناز : مامان من فعلا قصد ازدواج ندارم

مادر: تا کی میخوایی خواهی خواستگارا را رد کنی

الناز: اره آخرش ازدواج می کنم

مادر: آخرش کی؟ وقتی که من مردم؟

الناز: مامان این چه حرفی

مادر : تو می خواهی منو دق بدی

النار: برای چی

مادر: فکر میکنی من تا کی زندم تا کی میتونم از شما دوتا نگهداری کنم و اصلا به فکر من نیستی

الناز : تسلیم مادر هر چی شما بگی من حرفی نمی رنم

مادر: من که نمی گم اینو قبول کن یا نه فقط بذتر بیان خواستگاری اگه دیدی خوب بود قبول کن وگرنه قبول نکن

الناز:چشم مامان جون

مادر: جشمت بی بلا

بخواست مادرم منیر خانم وعلی برای جمعه عصر به خانه ما دعوت شدند اصلا برایم مهم نبود چون واقعا قصد ازدواج نداشتم من دلم می خواست که ادامه تحصیل بدم و آزرو های بزرگی برای خودم داشتم به خاطر مادر پذیرفتم که بیان خواستگاری که ....

جمعه ساعت 7 شب خواستگارم امد از نگاهای که از قد بالام منیر خانم به من می انداخت خجالت می کشیدم و قرمز شدم فرناز گوشه دیوار آشپز خانه ایستاده بود و به من می خندیداز اینکه نمی تونستم خواب خنده های تمسخرامیزش رو بدم حسابی لجم گرفته بود در همین عین صدای اکبر آقا منو ب خود آورد که ب مادرم میگفت احترام خانم اگه اجازه بدید بچه ها برن باهم صحبت کنند

احترام خانم :از نظرمن اشکالی نداره اجازه ما دست شماست

منیرخانم:علی جان بلند شو مامان با الناز جون برید اون اتاق حرفاتون رو بگید

من وعلی با گفتن با اجازه بزرگترا به اتاق کناری رفتیم تا با هم صحبت کنیم

علی:من شروع کنم یاشما؟

الناز:خواهش میکنم شما شروع کنید

علی:من بیشتر تعریف شما را از مادرم شنیدم البته چند بار که در حالت رفت وامد توی کوچه بودید من دیدمتان ولی اصلی ترین تعریفاتو از مادرم شنیدم

الناز: حالاتعریفات خوب یا بد شنیدی؟علی:اگه بود الان اینجا نبودم

الناز:شما لطف داری

علی:من توی آزانس املاک کار میکنم دیپلم دارم اهل گردش و تفریح هستم دوست دارم همسرم یک زن بادرایت آگا ه باشد اهل هیچ نوعموادمخدرومشروب نیستم حتی تفریحی اش.با کارکردن ودرس خواندن شما هیچ مشکلی ندارم اگه سوالی دارید بفرمایید.

الناز:شما کاملا سریع وتند وکامل توضیح دادید دیگه حرفی نم ماند منم مخالفتی ندارم .

علی:پس یعنی قبول کردید؟

الناز:خوب بااین عجله که نمیشه حرفی زد احتیاج به فکرکردن دارم.

علی:یک هفته زمان کافیه؟

الناز:انشالله کافیه.اجازه بدیدبرم پیش بقیه...

وقتی که وارد اتاق شدیم منیرخانم دست زد ومبارک باشه گفت. مادرم خندید وگفت :اجازه بدید ببینم بچه ها به توافق رسیدند ؟

منیرخانم:ازقیافه خندانشان معلومه که به توافق رسیدند نظرت چیه الناز جون؟

الناز:هرچی خدابخواهد همون میشه .اجازه بدید یکم فکر کنم بعدجواب میدم 

اکبرآقا:حق باالنازخانم به همین سرعت که نمیشه جواب بگیری قرارما اگه جواب مثبت بود شب جمعه آینده باشه نظر شماچیه احترام خانم؟

احترام خانم:من مخالفتی ندارم 

وقتی مهمون ها رفتند همه حرف های علی را برای مادرم تعریف کردم ومادرم خواست که بیشتر فکر کنم وبهتر تصمیم بگیرم به نظرم پسر بدی نمی امد از اینکه خیلی سریع وصادقانه حرف زد خیلی خوشم امد ولی حق بامادرم بود یک عمر زندگی من بسته به تصمیم مهم ودرست خودم داشت توی هفته خیلی فکرکردم وچون به نظرم هیچ مورد منفی به ذهنم نرسید جواب مثبت دادم مادرم گفت:الناز جون بذار بریم یک کم تحقیق کنیم ماباید بیشتر درموردشون بدانیم ولی من مخالفت کردم وگفتم که لازم نیست وقتی که ماردم شدیدا مخالفت منو دید دیگه حرفی نزد ومن وعلی نامزد شدیم وبعدازیک ماه تصمیم به عقد گرفتیم مادرم مخالف عقدما بود ومیگفت نباید عجله کنید باید بیشتر نامزد بمانید تا بهتر هم یکدیگر رو بشناسید ولی انگار گوشم حرفای مادرم رانمیشنید وگفتم که باید عقدکنیم باوجود مخالفت مادرم ما عقد کردیم ومن بیشتر وقتمو باعلی بودم بعداز عقدمان رفتار علی تغییرکرد و بداخلاق شد تلفن های مشکوک داشت بیشتر وقتهابادوستانش به گردشوتفریح میرفت وقتی که برمیگشت اغلب مست بود اصلا نمی توانستم تصور کنم که علی اینجوری رنگ عوض کرده وقتی که بهش اعتراز کردم گفت من همینم دوست داری بمان دوست نداری طلاقتوبگیروبرو مادرم که متوجه گریه های شبانه من شده بود به منیر خانم تلفن کرد وعلت رفتار علی رو پرسید منیرخانم در جواب گفت که علی قبلا مشکل اعصاب داشته وتحت نظرروان پزشک بوده واین موضوع رو ازما مخفی کرده بود باشنیدن این حرفا دنیا برام سیاه شد به حماقت خودم فکر میکردم که چرا احمقانه با زندگی خودم بازی کردم نمیدونم چرا اینقدر کورکورانه تصمیم گرفتم رفتار علی بدتر میشد هرچه که تلاش میکردم که علی بهتر بشه اما هیچ فایده ای نداشت تنها راهی که برام مانده بود فقط جدایی بود روزی که مهرطلاق توی زندگیم خورد توی خودم شکستم ولی افسوس  خوردن هیچ فایده ای نداشت این نتیجه تصمیم عجولانه وگوش نکردن به حرفای مادرم بود حالا از اون همه شادابی یک روحیه خسته ویک دل شکسته برام باقی ماند...     

 

نوشته شده توسط :رویا | لينک ثابت |برچسب:,|



موضوعات

لینک دوستان

وبلاگ دوستان
وبلاگ دوستان
وبلاگ دوستان
وبلاگ دوستان
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق دات کام و آدرس manimaa.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

7 دی 1391
6 دی 1391
5 دی 1391
4 دی 1391
3 دی 1391
2 دی 1391


نویسنده وبلاگ :

رویا

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->



دریافت همین آهنگ
دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

تعبیر خواب



.

src="http://pichak.net/blogcod/talebini-ezdevaj/js.php?t=8&bdcolor=000000&bgcolor=FFFFFF&textcolor=000000">..
داستان روزانه

دریافت کد قلب دنبال موس
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
href='http://avazak.ir'>قالب وبلاگ



src="http://Avazak.ir/Java/Link.js">
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین





تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین











تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
ایکون های ونوس

آیکــــن مــــهری

آیکن های لیدی نســـــــــــی

آیکن های لیدی نسیـــــــ

آیکن های لیدی نســـــــــــی

[url=http://smiles.33bru.com/smile.27289.html][img]http://s2.rimg.info/b8888fee884bbd0b1b21ee2f82e96896.gif[/img][/url] [url=http://smiles.33bru.com/smile.27620.html][img]http://s2.rimg.info/eb274cf2baaae4f25ccf27eff4d14876.gif[/img][/url] [url=http://smiles.33bru.com/smile.27622.html][img]http://s2.rimg.info/2421d769248fd6d487ddd2d7f339bc7e.gif[/img][/url] [url=http://smiles.33bru.com/smile.25863.html][img]http://s2.rimg.info/cc1306472c131358021c3e621a60a5e4.gif[/img][/url] [url=http://smiles.33bru.com/smile.104715.html][img]http://s10.rimg.info/c32491eb488dc8ad79bacb21f822478e.gif[/img][/url] [url=http://smiles.33bru.com/smile.93208.html][img]http://s9.rimg.info/293d5c6314da925c1d050f3675c69d25.gif[/img][/url] [url=http://smiles.33bru.com/smile.93183.html][img]http://s9.rimg.info/99a3e4d0eaca19c35ef27be113c4bc0f.gif[/img][/url] [url=http://smiles.33bru.com/smile.104713.html][img]http://s10.rimg.info/32ddff57167e523d49e1f8d171191833.gif[/img][/url] [url=http://smiles.33bru.com/smile.90980.html][img]http://s8.rimg.info/9f1d0f73d7308be99b4e2d83270fd2ca.gif[/img][/url] [url=http://smiles.33bru.com/smile.25997.html][img]http://s2.rimg.info/6cecc1432a6d8b9d0b8f9d5cbf967fcf.gif[/img][/url] Love Icons













Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com